کد مطلب:28049 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:125
1022. صحیح البخاری - به نقل از ابن عبّاس -:من به مردانی از مهاجران، كه از جمله آنان عبد الرحمان بن عوف بود، قرائت [ قرآن ]می آموختم. هنگامی كه در اقامتگاهش در مِنا [ منتظرش ]بودم، او نزد عمر بن خطّاب (در آخرین سفر حجّ وی ) بود. او به نزد من باز گشت و گفت: كاش آن مرد را كه امروز به نزد امیر مؤمنان [ عمر] آمد، می دیدی! [ آن مرد به عمر] گفت: ای امیر مؤمنان! آیا خبر داری كه فلانی می گوید:«اگر عمر بمیرد، با فلان كس بیعت می كنم؛ چرا كه به خدا سوگند، بیعت ابو بكر، جز یك پیشامد ناگهانی نبود؛ ولی [ به نیكویی] پایان یافت». عمر خشمناك شد و گفت: اگر خدا بخواهد، امشب در میان مردم می ایستم و به اینان كه می خواهند حكومتِ مردم را غصب كنند، هشدار می دهم. من گفتم: ای امیر مؤمنان! [ این كار را ]مكن؛ چرا كه در موسم حج، توده مردم و غوغاییان، گرد می آیند و آنان اند كه هنگامی كه در میان مردم می ایستی، گِردت را می گیرند. و من بیم آن دارم كه برخیزی و چیزی بگویی كه بدبینان، از آن، بد برداشت كنند و آن را درست نفهمند و در جایگاه [ صحیح ]خود قرار ندهند. مهلت ده تا به مدینه در آیی، كه آن جا خانه هجرت و سنّت است و [ در آن جا ]به فهیمان و نخبگانْ دسترس می یابی. آن گاه، هر چه می خواهی بگو؛ زیرا دانایان، سخنت را می فهمند و آن را در جایگاه خود می نهند. عمر گفت: آگاه باش كه به خدا سوگند، - إن شاء اللَّه - در نخستین روزی كه به مدینه برسم، به این كار خواهم پرداخت. پایان ذی حجّه به مدینه رسیدیم و چون ظهر روز جمعه شد، شتابان [ به مسجد] رفتم و سعید بن زید بن عمرو بن نفیل را در كنار منبر یافتم و در كنارش زانو به زانو نشستم و هنوز به چیزی مشغول نشده بودم كه عمر بن خطّاب، وارد شد. چون دیدم كه پیش می آید، به سعید بن زید بن عمرو بن نفیل گفتم: امروز، سخنی می گوید كه از آغاز خلافتش تا كنون، نگفته است. سعید نپذیرفت و گفت: گمان نمی كنم چیزی بگوید كه پیش از این نگفته باشد. عمر به منبر نشست و چون مؤذّنانْ ساكت شدند، برخاست و خدا را آن گونه كه شایسته اش بود، ستود و سپس گفت: امّا بعد، سخنی كه گفتنش بر من واجب می نماید، با شما در میان می گذارم. نمی دانم؛ شاید اجلم نزدیك است. هر كس آن را فرا گرفت و حفظ نمود، تا آن جا كه مَركبش می رود، آن را نقل نماید، و كسی كه می ترسد آن را درست فرا نگیرد، پس به [ او و به] هیچ كس [ دیگر،] اجازه نمی دهم كه بر من دروغ ببندد. خداوند، محمّدصلی الله علیه وآله را به حق بر انگیخت و كتاب را بر او نازل كرد و از جمله چیزهایی كه نازل نمود، آیه «رَجْم (سنگسار [ كردن زناكار] )» بود. پس، آن را قرائت كردیم، فرا گرفتیم و حفظ نمودیم. پیامبر خدا سنگسار كرد و ما نیز پس از او [ چنین ]كردیم. می ترسم زمانی دراز بر مردم بگذرد و كسی بگوید كه به خدا سوگند، ما آیه «رجم» را در كتاب خدا نمی یابیم[2] و با ترك این واجب الهی - كه خدا آن را نازل كرده است - گم راه شوند. رجم، در كتاب خدا، حقّی است بر گردن هر زناكار مُحصِن،[3] چه مرد باشد و چه زن، آن گاه كه شهادتی در كار باشد، یا [ زنِ بدون همسر] باردار شود، و یا اعتراف كند. نیز در آیه هایی كه از قرآن قرائت می نمودیم، می خواندیم: «از پدرانتان روی مگردانید [ و خود را به دیگران منسوب نكنید]»[4]، كه رو گردانیدن شما از پدرانتان كفر است. بی گمان، كفر شما این است كه از پدرانتان روی بگردانید. بدانید كه پیامبر خدا گفت: «در ستایش من، آن گونه كه در ستایش عیسی بن مریم مبالغه شد، مكنید؛ بلكه مرا بنده خدا و پیامبر او بخوانید». سپس چنین به من خبر رسیده است كه كسی از میان شما می گوید: «به خدا سوگند، اگر عمر بمیرد، با فلانی بیعت می كنم». كسی فریب این را نخورد كه بگوید: «بیعت با ابو بكر ناگهانی بود؛ ولی [ به نیكویی ]پایان یافت»[5]. بدانید كه آن، این گونه (ناگهانی ) بود؛ ولی خدا شرّش را نگه داشت و در میان شما، كسی مانند ابو بكر نیست كه گردن ها در برابرش فرود آیند. هر كس بدون مشورت با مسلمانان، با كسی بیعت كند، بیعت كننده و بیعت شونده پیروی نمی شوند؛ چرا كه آن دو خود را به كشتن داده اند.[6]. ابن ابی الحدید، پس از نقل خطبه عمر از طبری[7] می گوید: این، حدیثی است كه سیره نویسان، بر آن اتّفاق نظر دارند و روایت های دیگر نیز با افزوده هایی در این باره هست. مدائنی نقل می كند كه چون ابو بكر، دست عمر و ابو عبیده را گرفت و به مردم گفت: «یكی از این دو مرد را برای شما می پسندم»، ابو عبیده به عمر گفت: «دستت را دراز كن تا با تو بیعت كنم» و عمر گفت: در اسلام، نادانی و لغزشی جز این نداشته ای! آیا این را می گویی، در حالی كه ابو بكر حاضر است؟ سپس عمر به مردم گفت: كدام یك از شما را خوش می آید كه بر قدم هایی كه پیامبرصلی الله علیه وآله برای نمازْ مقدّم داشت، مقدّم شود؟ [ ای ابو بكر!] پیامبر خدا تو را برای دینمان پسندید؛ آیا ما برای دنیایمان نپسندیم؟! سپس دستش را به سوی ابو بكر دراز كرد و با او بیعت نمود. این روایت، همان است كه قاضی القضاة در كتاب المغنی آورده است. واقدی، در نقلی كه از سخن عمر دارد، [ چنین آورده است كه عمر ]گفت: به خدا سوگند، اگر مرا پیش اندازند تا همچون شترْ ذبح شوم، برایم محبوب تر از آن است كه از ابو بكر پیشی گیرم. و شیخ ما، ابو القاسم بلخی، می گوید: شیخ ما، ابو عثمان جاحظ، گفت: آن مردی كه گفت: «اگر عمر بمیرد، با فلانی بیعت می كنم»، عمّار بن یاسر بود كه گفت: «اگر عمر بمیرد، با علی علیه السلام بیعت می كنم» و این، سخنی بود كه عمر را بر انگیخت تا آن خطبه را بخواند. و محدّثان دیگر می گویند: كسی كه در صورت مرگ عمر، آهنگ بیعت با او شده بود، طلحة بن عبید اللَّه بود. و امّا حدیث بیعت ناگهانی! پیش از این، گفته عمر گذشت كه گفته بود: «بیعت با ابو بكر، ناگهانی بود و خداوند، شرّش را نگه داشت. هر كس را كه همانند آن كند، بكشید». این خبر كه آن را از ابن عبّاس و عبد الرحمان بن عوف نقل كردیم، نیز به «بیعت ناگهانی» اشاره دارد؛ ولی در روال همان سخن قبلی است؛ زیرا می گوید: «كسی فریب نخورد كه بگوید: بیعت با ابو بكر ناگهانی بود. بی گمان، چنین بود». این جمله اشاره به این دارد كه وی پیش از آن نیز گفته بوده كه:«بیعت با ابو بكر ناگهانی بود»[8]. [9].
1021. تاریخ الیعقوبی - به نقل از عمر بن خطّاب -:بیعت با ابو بكر، ناگهانی (و بی مقدّمه ) بود و خداوند، شرّش را حفظ كرد. پس اگر كسی دوباره آن گونه كرد، او را بكشید.[1].